تو چه گفتی سهراب ...؟
قایقی خواهم ساخت ...
با کدوم عمر دراز ؟
نوح اگر کشتی ساخت، عمر خود را گذراند
با تبر روز و شبش، بر درختان افتاد
سالیان طول کشید، عاقبت اما ساخت
پس بگو ای سهراب ...
شعر نو خواهم ساخت
بیخیال قایق ...
یا که میگفتی ...
تا شقایق هست زندگی باید کرد؟
این سخن یعنی چه؟
با شقایق باشی... زندگی خواهی کرد
ورنه این شعر و سخن
یک خیال پوچ است
پس اگر میگفتی ...
تا شقایق هست، حسرتی باید خورد
جمله زیباتر بود
تو ببخشم سهراب ...
که اگر در شعرت، نکته ای آوردم، انتقادی کردم
بخدا دلگیرم، از تمام دنیا، از خیال و رویا
بخدا دلگیرم، بخدا من سیرم، نوجوانی پیرم
زندگی رویا نیست
زندگی پردرد است
زندگی نامرد است، زندگی نامرد است ...
به قول فروغ شهامت میخواهد سرد باشی و گرم بخندی . . .
***
هر بار دلم گرفت لبخند میزنم
به یاد کسی که بارها برای لبخندش دلم گرفت
***
باران . . .
نبار لعنتی . . .
با او بیرون است . . .
سرما می خورد . . .
***
از تکرار دوستت دارم خسته شدم
کمی هم تو بگو
تا من ناز کنم
نترس……
باورم نمیشود…
دلـــــــــم ميگــيره
وقـــتـي مـــيدونم
در دنـــيای بــــه اين بــــزرگي
هيچ دلـي نيســت کــه بـــرای مـن تنـــگ بشه...
از من پرسید: سیگار را تــرک نـکردی؟؟؟
گفتـم: نــه کبریت را ترک کرده ام.
گفت: یعنی چی؟؟؟
گفتـم: سیگار را با سیگار روشن میـکنم
به قول استاد آرباطان:
بعد از این هم نفس هر شب من خواهد شد
فقـــط این پاکتــــــ سیـگـــــار خیالت راحـــت...
تنهــایــی یعنـــی :
امشبــم مثــل شبــای دیگـه
رو تختــت دراز بکشـــی
اهنگـــ بـــزاری و بـــازم فکــر کنــی
بـــه نبــودنش
بـه حرفایـــی کــه باهــم
میزدیــد
بــه اینکـه بــا غریبــه ای رفتـــه
و مثـــل همیشــه چشمــات تقاصـــ پس بـــدن...
هـــای زندگــی لعنتــی زیبایـــی هـــایـــت کــــــــوووو؟؟
از مـــــن خواست حلالــــــش كنم!
همـــان كسي كه....
با بي رحـــــمي....
محبــــــت هايم را حـــــرام كرده بود..
هوا اینجا کمی دلگیر است ،
آنجا را نمی دانم
اینجا ترس فراموش کردنت مثل خره تمام جانم را پر میکند ،
آنجا را نمیدانم
اینجا جای خالیت به وسعت یک جهان است ،
آنجا را نمیدانم
ای کاش برای تو هم تفاوت بین “اینجا” و “آنجا” فقط
یک “ی” باشد
هيچ فكر نميكردم
به جرم عاشقي اين گونه مجازات شوم
و ديگر كسي به سراغم نخواهد امد
قلبم شتابان ميزند
شمارش معكوس براي انفجار در سينه ام
و من تنهايي خود را در اغوش ميكشم
پاییز باشد و . . .
باران باشد و . . .
کوچه ها و پرسه زدن و . . .
لیوانی چای داغ و . . .
سالهاست جاهای خالی را با خیال تو پر میکنم
آه اما نمی دانی
این پاییزها ی لعنتی چقدر دیر می گذرند .
مخاطبـــــ خاص زندگے ِ مــــن...
با تمام ِ وجود مے گویم:
این روز ها عَجیب دل تنگــــ ِ توام
دل تنگــــِ اجابتـــــ چشمانتــــ
دل تنگــــ ِ رنگـــ نِگاهتــــــ
دل تنگــــ ِ بوے عَطرتــــــــ
تو که نیستے ...
انگار زندگے بودن را کــم می آورد و
بهانه گــیر نبودن استــ
تو کـه نیستے دلتنگے هایت مــرا از پا در می آورند ...
♥گاهی انقدر دل تنگت میشوم که
دلم میخواهد ببینمت حتی
با دیگری♥
ϰ-†нêmê§ |